احوالات رونی جون + باغ بابایی ...
طلاخانومم امروز برای هواخوری نهار رو رفتیم باغ بابایی. شما هم همچنان هم اسهالی و هم خیلی بی اشتها. برای اسهالت که فردا حتما میریم برای کشت مدفوع . آفت دهنت هم که خداروشکر با اون محلوله که هر دفعه کلی با جیغ و داد باباحجت برات میزنه خیلی بهتر شده. ولی همچنان خیلی بی اشتهایی و عملا هیچی نمیخوری. شیر که انقدر دوست داشتی شاید در روز کلا ١٥٠ تا هم نخوری. غذا هم که در حد ٣ یا ٤ قاشق با گریه و زاری. امروز یاد قبل مریضیتو و خوب غذاخوردنت افتاده بودم و نشستم یه دل سیر گریه کردم و از خدا خواستم دوباره مثل همون روزا شاداب و پر انرزی و خوش غذا بشی گلم. واقعا اعصابم این روزا خیلی بهم ریختس اصلا نمیتونم شمارو اینجوری ببینم روز به روزم داری لاغر تر میشی امشب که داشتم لباستو عوض میکردم با بابا کلی غصه خوردیم آخه تمام دنده هات زده بیرون از بس وزن کم کردی. خدایا دخترکمو زودتر خوب کن دیگه جونی نداره آخه. البته خداروشکر امروز سرحال تر بودی و شبم بعد کلی گریه های من و التماسم به خدا خداروشکر شام خوردی و کنار ما یکم سیب زمینی سرخ شده و کلی ماست خوردی.ممنون خداجون که که انقدر زود دلت به حالم سوخت. رونیای مامان خیلی دوست دارم .تو شدی تمومه زندگیه من دیگه واقعا خودمو فراموش کردم و فقط و فقط شما شدی تموم روزمره گیه من. نفسم عزیزم تمام دنیای من خیلی دوست دارم.
عکسای امروز باغ بابایی:
اینجا جلو در خونه است که یه زمین خالی بود و توش از این گل زردا منم خوشم اومد و پیاده شدیم عکس انداختیم:
اینجام سایه بون عمه رو گذاشتیم چقدرم بهت میومد هههههههه
هر جا میزاشتیمت زمین مینشستی و خاک بازی میکردی:
من و عمرم:
اینجام در حال کندن گوجه سبزی:
دوتا عشقهای من :
یعنی من عاشق این عکس عاشق تو عاشق باباحجت و عاشق این عاشقانه بغل کردنتم عشق کوچولوی من.
الهی من فدات شم که انقدر لاغر شدی همه لپات آب شدن
عکسای گندم زار اطراف باغ بابایی :
بازم تنهایی ترسیدی :
گل برای گل:
اینجام داری گل بو میکنی مثلا بعدشم میگی به به :
داری گندمم بو میکنی.
به زور میخوای گندم بیچاره رو بکنی:
اینجام داری با باباحجت میری گردش دونفره اونم با اشغال کردن جای من
من این ابر بی باران را دوست دارم
من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم
این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم
من
اینجا آنجا همه جا را
با تو دوست دارم .