این چند روز ....
دختر کوچولوی من این چند روز خبر خاص یا اتفاق خاصی نیفتاد که بخوام برات بنویسم .دیشب که داشتیم میرفتیم بهشهر دیدن مامانبزرگ و بابابزرگ شمارو برا اولین بار گذاشتم تو صندلی ماشینت وایییییییییییی که چه بهت میاد و فیکس خودته .خیلی خوشحالم که انتخاب خوبی کردم البته شما اولش به خاطر کمربنداش یکم گریه کردی که به لطف پستونک جون تا خود بهشهر رو خیلی راحت توش خواب بودی .فقط چون شب بود ازت عکس ننداختم .راستی مامانبزرگ و بابابزرگ فردا دارن میرن مکه . ایشالا به سلامتی برن و برگردن. فردا هم ما برای بدرقشون میریم فرودگاه .البته هنوز دودلم که شمارو ببرم یا نه میترسم اذیت شی. حالا تا فردا بالاخره یه تصمیمی می گیرم. راستی دیشب که تورو گذاشتم تو صندلی ماشین همش دلم پیشت بود و نمیتونستم درست رانندگی کنم همش از تو آینه تورو نگاه میکردم شانس آوردیم تصادف نکردیم آخه دلم برات تنگ میشد چون همیشه تو راه بغلم بودیاما خوب دیگه اینطوری در عوض ایمنی و خیالم جمعه. اینم بگم که الان یه هفته ای میشه خیلی صدا درمیاری و حرف میزنی خنده های با صداتم شروع شده و دل مامان و میبری با این کارات .حسابی عاشق تلویزیون شدی و کلی عشق میکنی باهاش مخصوصا تبلیغات .اما نمیدونم چرا دیگه فرش بازیتو تحویل نمیگیری و تا میزارمت توش شروع میکنی به غر زدن و اعتراض کردن که بغلت کنم. خلاصه عاشقتم من فرشته کوچولو خیلی دوست دارم بیشتر از تموم دنیااااااااااااااااااااااااااااا
اینم چندتا عکس که تو فرش بازیتی و خیلیم خوشحال نیستی.
اینجام این حلقه رو کردی النگووووووو ههههههه
اینجا هم اسباب بازیشو آوردم پایین تر تا شاید بتونی بگیریش و برات جلب توجه کنه و خوشت بیاد اما فقط یه ثانیه نگاش میکردییی
اینجاهم توروگذاشته بودم رو پام و داشتم با مامانای نی نی سایتی چت میکردم و از اینکه باتو حرف نمیزدم شاکی بودی.ببین چیجوری داری منو نگاه میکنیییییی