5شنبه 23 خرداد92
طلا خانوم خوشگل خانوم فرشته کوچولوی من امروز ساعت ١٢ از خواب پا شدیم و تا بیدار شدیم همسایمون با دوتا از دخترهاش اومدن دیدن شما . کلی با شما بازی کردن و یه لباس خوشگل هم برات آوردن دستشون درد نکنه.
بعد اون شما رو خوابوندم و تصمیم گرفتم برای اولین بار شمارو بزارم تو تختت بخوابی تا کم کم بهش عادت کنی که ایشالا رفلاکست که خوب شد شما رو تو اتاقت بخوابونم.
بعدش که بیدار شدی باهام یکم کتاب خوندیم اینم تازه فهمیدم که کتاب داستان رو خیلی دوست داری و عاشق عکساشی. این کتاب داستانارو هم بابا حجت وقتی شما تو دل مامی بودی خریده.
بعدش باباحجت اومد و شمارو گذاشتم پیشش بخوابی و من رفتم حموم تا از حموم اومدم دیدم شما دمر خوابیدی آخه شما از یک ماه پیش که به زور دمر شده بودی و کلی گریه کردی دیگه دمر نشده بودی و کلا هم وقتی دمر میکنمت اصلا خوشت نمیاد و گریه میکنی ولی نمیدونم چیجوری دمر شده بودی و خوابیده بودی.اون موقع از تعجب بابا حجت رو صدا کردم و شما با صدای من بیدار شدی و نتونستم ازت عکس بندازم وقتی دمر خواب بودی اما یکم بعدش تو بیداری ازت عکس انداختم.
غروب هم باهم رفتین پیش مامان فریبا تا سرت یکم هوا بخوره .اینم عکست قبل رفتن که میخوای جوراباتو به زور دربیاریییییییییی
شب اومدیم خونه شما خیلی گریه می کردی منم گفتم خوبه یکم جاتو باز بزارم تا ازت غافل شدم دیدم بعلهههههههه تمام دوروبرت رو کثیف کردی بهت گفتم وایییییییییی چی کار کردی انقدر بهت برخورد که زدی زیر گریههههههههههههه الهی من فدای دختر دل نازکم بشم. خیلی دوست دارماااااا طلا خانوم راستی یادم رفت بگم که از دیروز پوشک شماره 3 برات می بندم آخه دخمل بزرگتر شده و شماره 2 براش کوشولو شدههههههههههههههه. هوراااااااااااا .یه عالمه بوس واسه گل دخمل مننننننننننننن