سکتــــه ناقص !!!!!
داستان از اونجایی شروع شد که یه روز صبح از خواب بیدار شدیم و دیدیم شما چهاردست و پا داری میای تو حال و تا رسیدی تو حال خوابیدی و گریه و جیغ که دیدم نمیتونی رو پاهات حتی وایسی چه برسه که بخوای راه بری. نمیتونم بگم تا چه حد ترسیدم و من مثل شما جیغ میزدم و گریه میکردم چون دور از جونت شده بودی عین فلج ها. سریع به باباحجت زنگ زدم و تا خودشو برسونه با بابایی زنگ زدم و بردیمت بیمارستان .اونجا جواب درست و حسابی نگرفتیم و بردیمت پیش یه متخصص چون دکتر حمید صبحها نیست. اون متخصص بعد کلی معاینه و زجر دادن شما نتونست جواب درست و درمون بهمون بده و فقط کلی عکس و آزمایش نوشت. منم تا عصر صبر کردم ببینم دکتر حمید چی میگه. دکتر حمیدم بعد کلی معاین...
نویسنده :
مامانیه رونیا
16:45