فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

سکتــــه ناقص !!!!!

داستان از اونجایی شروع شد که یه روز صبح از خواب بیدار شدیم و دیدیم شما چهاردست  و پا داری میای تو حال و تا رسیدی تو حال خوابیدی و گریه و جیغ که دیدم نمیتونی رو پاهات حتی وایسی چه برسه که بخوای راه بری. نمیتونم بگم تا چه حد ترسیدم و من مثل شما جیغ میزدم و گریه میکردم  چون دور از جونت شده بودی عین فلج ها. سریع به باباحجت زنگ زدم و تا خودشو برسونه با بابایی زنگ زدم و بردیمت بیمارستان .اونجا جواب درست و حسابی نگرفتیم و بردیمت پیش یه متخصص چون دکتر حمید صبحها نیست. اون متخصص بعد کلی معاینه و زجر دادن شما نتونست جواب درست و درمون بهمون بده و فقط کلی عکس و آزمایش نوشت. منم تا عصر صبر کردم ببینم دکتر حمید چی میگه. دکتر حمیدم بعد کلی معاین...
14 آذر 1394

فرشته 33 ماهه و خاطرات آبانی :)

سلام به فرشته کوچولوی خودم. عشق مامان داری روز به روز خانوم تر و بزرگ تر و مستقل تر میشی. دیگه بیشترین کلمه ای که این روزا ازت میشنویم  ( منه ) یا (خودم) .همه کارا رو میخوای خودت انجام بدی .انتخاب لباست انتخاب کش یا گلسر غذا خوردنت درو باز کردن بردن وسایل سفره جمع کردن و پهن کردن لباسای شسته شده و کلی کارای روزمره دیگه. همچنان با لباس پوشیدن مشکل داری و به محض نشستن تو ماشین کاپشن و کلاه و کفشتو درمیاری .ولی عاشق گیس کردن موهاتی و دوس داری همیشه موهاتو گیس کنم. تقریبا غذاهارو میشناسی لوبیا پلو و عدسی و املت و پلو مرغ رو کاملا میدونی . با بچه ها اصلا کنار نمیای و هیچ کدوم وسایلتو حاظر نیستی با بچه ها قسمت کنی .با ثنا دختر عمه فاطمه ک...
28 آبان 1394

و فرشته کوچــــــــکمان 1000 روزه شد.

عشق کوچولوی من یه روزی انقد کوچولو بودی که سایز صفر لباسهام به تنت بزرگ بود. و من پیش خودم میگفتم وای کی پس یه لباس میتونم اندازش پیدا کنم. فرشته من واقعا کوچولو بود. خداروشکر که الان هستی و 1000 روز از اون موقع میگزره و 1000 بار عشق رو تجربه کردم با تو .   فرشته کوچک خوشبختی ما 1000 روزگیت مبارک.     فرشته تازه متولد شده من :     فرشته کوچک 100 روزه :     فرشته کوچک 200 روزه :     فرشته کوچک 300 روزه :     فرشته کوچک 400 روزه :     فرشته کوچک 500 رو...
22 آبان 1394

بالاخره اتاق دخترکمون جدا شد.

عشق مامان بالا خره بعد دوسال و نیم هفته پیش اتاقتو جدا کردم.(در سن 2 سال و هشت ماهگی). البته قبلا هم دو سه بار تلاش کرده بودم ولی چون به پستونک وابسته بودی و خوابت خیلی سنگین نبود نمیموندی تا صبح تو تختت. ولی این بار عزمم رو جزم کردم و خداروشکر 10 روزی میشه که تو اتاقت میخوابی البته بعضی صبحهاا که زود بیدار میشی چون مدت زیادی طول میکشه دوباره خوابت ببره میارمت تو تخت خودمون ولی کلا اتاقتو خیلی دوست داری و خودت هر شب میگی بریم اتاخم بخوابم.البته بگم که سرما خوردگی هفته قبل خیلی کمکم کرد چون داروهات خواب آورد بود و کل شب رو تو اتاق میخوابیدی و دیگه الانم عادت کردی.  جای خالیت رو تختمون خیلی احساس میشه ولی گلم    &nbs...
21 آبان 1394

تاسوعا و عاشورا 94.

عشق مامان طبق هر سال امسال هم نذری مون برجا بود و امسال خونمون حسابی شلوغ بود و دختر عمو پسرعموهام و عمه اینا همه بودن برای نذری. شمام که پا به پای ماها تا 6 صبح بیدار ودی تازه ساعت 6 صبح که میخواستی بخوابی میگفتی آخه برای چی باید بخوابیم.  روز عاشورا هم طبق هر سال رفتیم جامخانه خونه عموی مامان دینا جونی.    نفسی امسالم با هد مشکل داشت و فقط ائلش به رشوه آبنبات گذاشت     اینجا قبل خریدن آبنباته که انقدر اخمویی           سرآشپز ناظر لوبیای هر سال        بعله بقیه در حال پخش لوبیا و ایشون میل ...
30 مهر 1394

فرشته 31 ماهه مامان رجا.

سلام نفسی مامان . وای که خیلی وقت بود به اینجا سر نزده بودم.البته دلیل موجهی داشتم. جریان از این قرار بود که عکسای ماه قبلت تو گوشیم بود و ال سی دی گوشیم شکست و هنوزم که هنوزه درست نشده که بتونم عکسارو از توش خالی کنم. هی صبر کردم که درست شه که فایل اصلی عکسارو داشته باشم و وبلاگت رو بنویسم ولی دیگه صبرم تموم شد و تصمیم گرفتم از رو عکسای اینستاگرام اسکررین شات بگیرم و وبلاگتو بنویسم.. ماه مهر دوست داشتنی هم الان دیگه تموم شده و دخترک خوشگل و دوست داشتنی من بازم یه ماه بزرگتر شده. تو این ماه یه مسافرت تهران داشتیم که به جز یه شب که روزش با آیلین حسابی بازی کرده بودی و شب با جیغ از خواب بیدار شدی و تا یه ساعت گریه کردی بقیش خیلی خانوم بودی و ...
29 مهر 1394

روزت مبارک کودکم .

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد.   اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند.   اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت.   اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.     روزت مبارک یدونه کوچولوی خونه ما: اینم قابلتو نداره عشقم :  ...
16 مهر 1394

عیـــــــــد قربان.

عسل مامان امسال عید قربون چون عموی من عزادار مادرخانومش بود بابایی تنهایی گوسفند گرفت و رفتیم باغ .شما صبح زود بیدار شدی و به بابایی زنگ زدی میگی من بیدار شدم بیا بریم باغ.اونجا هم کلی بازی کردی و یه دوساعتی هم تخت خوابیدی و کبابی هم بر بدن زدیم و غروبم مهتا اومد پیشت و حسابی خوش به حالت شد.شبشم رفتیم بهشهر .اون شب چون دوستامون خونه ما بودن و تا صبح نمیخواستیم بخوابیم شمارو گذاشتم پیش مامان فریبا که بخوابی اونجا که اصلااااا بهونه نگرفتی و صبحم به زور اومدی خونه. ینی همچین دختر وابسته ای دارم من      پیش به سوی کباب خوری      عکس از نوع اینستا       ...
4 مهر 1394