فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

پایان 31 ماهگی / ورود به 32 ماهگی.

جان جانانــــــــــم       ماهگیت مبارک.             مراسم برف شادی و ذوق عشقدونه مامان                   اینم از کادوتون که امروز رسید و شما خیلی استقبال کردی.مبارکت باشه نفسم.     اینم از گردش با باباحجت نصیبت شد که اینم واقعا دوست داری همش در حال صحبت کردنی باهاش :   ...
1 مهر 1394

شهریور دوست داشتنی پرنسس من.

  عشق فسقلی مامان این ماه مثل همه شهریوها کلی گردش و این ور اونور داشتیم. شما روز به روز لجباز تر میشی عزیزم و این منو خیلی نگران میکنه . البته همه میگن مقتضی سنته امیدوارم اینجوری باشه. این روزا کلی هم شکر پاشی میکنی که دلمونو میبری .عین طوطی همه حرفها و کارامونو تکرار میکنی . به زور برمیگردی خونه و همش میخوای بیرون باشی هروقت از جایی برمیگردیم تو ماشین میگی الان تجا بریم ؟ یا میگی خونه نریماااا . غذات خداروشکر خوبه فقط همش راه میری غذا میخوری و حسابی اذیت میکنی اصلا نمیشینی یه جا برای غذا خوردن. همچنان پوشکی و صحبت دسشویی که میشه میگی نه . امیدوارم تو این مورد خدا یه معجزه بکنه و خودت بیای جیشتو بگی. همین روزا هم دوباره ب...
30 شهريور 1394

پایان 30 ماهگی / ورود به 31 ماهگی .

ماهــــــکم فرشتـــــه کوچکم  ماهگیت مبارکــــــــ .                               کیک این ماه به سلیقه خودت بود تا خونه همش ببعی ببعی کردی. کلی ناخونکش زدی و از اینکه میتونستی پستونکشو گوششو و چشمشو بخوری خوشحال بودی            خدایا شکرت. ...
1 شهريور 1394

روزهای گرم مردادی و دخترک لجـــــباز شیرین !!

عزیز دردونه مامان بعد مدت طولانی سلام.  گلکم از این به بعد تصمیم گرفتم وبلاگتو ماهی دوبار آپ کنم چون واقعا پستها داشت زیاد میشد و ترسیدم از حوصله خوندنت خارج بشه و هم اینکه خب دیگه خانمی شدی و تغیراتت روز به روز نداری که برات ثبت کنم فقط عکسهای روزهای شیرین کودکیت هست که ماهی دوبار هم میشه برات بزارمشون . بگم از این ماه گذشته که نمیدونم یهو چه تحولی درون شما اتفاق افتاد که به شدت ناسازگار و لجباز و زورگو شدین   به شدت در حال الگوپذیری هستی و کوچیکترین کارها و حرفهامون رو زیر نظر داری و تکرار میکنی. ( آرایش کردن من یه نمونشه که تا میگم میخوایم بریم بیرون میری سراغ مداد رنگی هات و میگی میخوام حاظرشم و شروع میکنی به آرایش کردن مث...
31 مرداد 1394

یدونه دخترمن یدونه فرشته من روزت مبارکـــــــــــــ .

دختر طلای خونه ما روزت مبارک.خدایا ممنون که منو به آرزوم رسوندی و بهم یه دختر دادی.     طبق سالهای گذشته برای یکی یدونه دخترمون کادو یه عروسک خوشگل گرفتیم که رونیا خیلی دوسش داشت و خودش انتخاب کرد.      اینم عروسک امسال :     عروسک طلامون نی نی شو خیلی جدی گرفته بود و تا گریه میکرد زودی دنبال شیشه و پستونکش میگشت تا ساکت شه عروسکه که خوابش میبرد و خروپف میکرد آروم حرف میزد و میگفت هیسس بیدار میشه هااا       اینم فلش بکی به گذشته و روزهای دختر:   اولین روز دختر فرشتمون:     دومین روز دختر فرشتمون: ...
26 مرداد 1394

رونیا و روزهای آخر 28 ماهگی.(اولین تجربه نقاشی روی صورت )

  گل قشنگ مامان روز به روز داری خانوم تر میشی و صد در صد مستقل تر . دیگه همه کارا رو میخوای خودت انجام بدی به غیر از لباس پوشیدن. کلا تو لباس پوشیدن خیلی اذیت میکنی و دیگه این روها هربار که بخوایم بریم بیرون مکافات داریم با شما که آخرشم با کلی گریه و داد و بیداد میریم بیرون .به هیچ عنوان حاظر نیستی لباس بپوشی یا پوشکتو عوض کنم یا حتی دست به موهات بزنم. امیدوارم موقتی باشه .لجبازیات متاسفانه خیلی بیشتر شده و وقتی بهت میگم رونیا اینکارو نکن میگی میکنم   یا خیلی از اوقات که حرصت درمیاد مارو میزنی   که بعدش سریع پشیمون میشی و میگی دوست دارم یا بوست کنم یا بغلم کن. همچنان عاشق بچه هایی تا پارکی جایی میریم که یدونه...
30 تير 1394

مسافرت ساحلی + سالگرد ازدواج من و بابایی .

  طلا خانوم آماده رفتن به سفر:              اینم دخترک من که شاکیه از عینک گذاشتن                این سری عاشق قایق سواری شده بودی و همش سوار قایق بودی      فدای بوس فرستادنت عسلم                       دیگه عشقم خسته شده بودی و اینجوری بغل مامان فریبا خودتو زدی به خواب    ...
23 تير 1394

مهمون های دوست داشتنی این هفتـــــــه .

خوشگل خانوم من هفته ای که گذشت هفته ای نسبتا شلوغی بود برای ما. اول از همه که افطاری مامان فریبا رو داشتیم که انقدر سرمون شلوغ بود نتونستم حتی یه عکس برای یادگاری هم بندازم. بعدشم خاله افسانه و آیلین جون چندروزی مهمون ما بودن و علاوه بر اون دوتا جوجه غاز کوچولو خوشگل رو برای چندروزی از عمو حسین امانت گرفتیم تا شما و آیلین جون باهاشون بازی کنین. شبهای احیا رو داشتیم و امروز هم با مهتا اینا و خاله صبا و مامان فریبا اینا رفتیم باغ آبتنی و کلی خوش گذشت. یه روزم بعد افطاری مامان فریبا چندباری حالت تهوع داشتی که خوشبختانه تا ظهر بیشتر طول نکشید و رفع شد . پس فردا هم به امید خدا عازم نور یا محمودآبادیم مثل هرسال از اون طرف هم خاله اینا از تهران...
18 تير 1394