فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

تبخال بی تربیت!

عزیز مامان امروز عصری که از خواب بیدار شدیم دیدم یه تیکه از لب پایینت کبود شده. کلی ترسیدم و به دکترت زنگ زدم توضیح دادم و گفت که باید ببینم اینجوری نمیشه گفت چیه .منم چون میدونستم اگه بریم پیش دکتر حمید یه دوساعتی رو باید بشینیم تصمیم گرفتم که شمارو ببرم پیش دکتر خونوادگیمون.اولش که دید معاینه کرد و گفت تبخاله و کلی ازم سوال پرسید که سرمانخورده بود؟ چیز داغ بهش ندادی و... بعدش دمرت کرد تا تبت اندازه بگیره که شما عصبانی شدی و ترسیدی و کل جیغ و گریه نثارش کردی و تا بغلت کنم ادامه داشت. امروزم که دیدم کلی زور میزنی موقع پی پی کردن و بعدش دیدم بعلهههههههههههه شکمت سفت کار میکنه و کلی غصه خوردم اونم به آقای دکتر گفتم و یه شربت برات نوشت ک...
17 مرداد 1392

عکسنامه.

رونی جون اینجا داشتی پنکه رو نگاه میکردی و من تا میومدم ازت عکس بندازم دوربینو نگاه میکردیییییییییی شیطونم.     عسلم اینجا شمارو حاظر کرده بودم تا بریم با بابا حجت خرید خونه اومدم تا بابا نماز بخونه برای شما شیر آماده کنم اومدم دیدم یه ور شدی و خوابیدی.من فدای تو......       این عکسام که مال دیشبه که خونه مامان فریبا بودیم...من یعنی عاشق اون کتونیاتم که چقدر به پا تپلیات میادددددددددددددد                                   &nbs...
16 مرداد 1392

افطاری خونه عمه مامی

دختر کوچولوی مامان دیروز افطاری و مراسم شب بیست و هفتم ماه رمضون رو خونه عمه بزرگه مامی دعوت بودیم.وقتی رسیدیم سفره افطار پهن بود و شما طبق انتظار خودتو هی پرت میکردی سمتش.که مجبور شدم با اینکه فرنیه اون روزتو خورده بودی بازم بهت فرنی بدم(آخه شما اگه فرنی زیاد بخورین اون روز شیر خیلی کم میخورین) بعدشم که کلی با اسرا جون بازی کردین و بغلش بودی یکسره.اینم عکس شما واسرا جون که شما رو خیلی دوست داره و فندق صدات میکنه.                                       &nbs...
14 مرداد 1392

تو این جعبهه چیه؟؟؟؟

عسلم این باکسو برات خریدم بعدا بشه جای اسباب بازیات البته صندلی هم میشه .امروز در یک اقدام خلاقانه شمارو گذاشتم توش و ازت عکس انداختم .که بعدا ببینی چه کوشکولو بودی تو این جعبهه جا شده بودی                                                                             &nbs...
14 مرداد 1392

اولین سوپ طلا خانوم

جیگرم امروز برایاولین بار برات سوپ درست کردم.شامل گوشت سیب زمسنی ورمیشل و برنج بود. اولین قاشق رو که گذاشتم دهنت قیافتو جوری کردی که انگار بدت اومده بود و من استرس گرفتم که حتما سوپ دوست نداری ولی دومین و سومین قاشق دیگه به مزش عادت کردی و خیلیم خوشت اومده بود جوری که کل سوپ توی پیاله رو خوردی! البته یک سومشو ریختی روی روروئکت.فدات بشم که انقدر خوش غذایی.     دخی طلا قبل خوردن سوپ...     دخی طلا بعد خوردن سوپ درحال تماشای tv...     این دیگه چیه؟؟؟؟؟ خوردنیهه؟؟؟؟     ولش کن تبلیغاتو عشقههههههههه....     تا مامی مشغول عکس گرفتنه یکم خرابکاری کن...
14 مرداد 1392

چکاپ ماهانه دکتر حمید...

گل مامان امروز نوبت چکاپ دکتر حمید بود.بعد کلی تو نوبت نشستن و کلی شیطونی شما تا شما خوابیدی نوبتمون شد  خوشبختانه همه چی خوب بود خداروشکر. وزنت شده بود 6700 و قدت 67.هماهنگ کردیشون باهم مامانجون؟؟؟ یه خبر خوب اینکه گفت از فردا میتونی سوپ بخوری .هوراااااااااااااااااااااااااا که شامل گوشت سیبزمینی و ورمیشله .تازه گفت رشد حرکتی دخملمون خیلی خوبه فدات بشم من متحرک من اینم از چکاپ.اونجا کلی نی نی های بزرگ و وچیک بود یه نینی بود 1700 بود وقتی دنیا اومده بود و خیلی کوشمولو بود و من با دیدنش یاد کوچولویی شما افتادم و کلی خاطراتت برام زنده شد فدات بشم که دیگه برای خودت خانومی شدیییییییییییییییی .دوست دارما عسل خانوم. از مطب دکتر عکسی ندارم که ب...
12 مرداد 1392

خدارو شکر میکنم...

خدارو شکر مسکنم با وجود همه سختی ها با وجود همه شب بیخوابی ها با وجود همه خستگیها با وجود همه محدودیت هایی که با وجود تو تجربه کردم با اینکه با هر بار شیر بالا آوردنت نفس من بند میومد با اینکه یه هفته است تا ٤ صبح نمیخوابی و بیداری .با همه اینا با هر نفست خدارو هزار بار شکر میکنم  که هستی که دارمت و همه رو فراموش میکنم به یه لبخند تو. تو فقط کنار من باش و  نفس بکش که نفسم به نفس تو بنده و تورو همونطور که خدا به من سپرده به خودش میسپرم تا مواظبت باشه فرشته کوچولوی آسمونیه من.                           &nbs...
12 مرداد 1392

رستوران ستاره نو.

نفسم دیروز حسابی به گردش گذشت آخر شبم بابا مارو برد رستورانی که خیلی وقته قولشو بهمون داده بود تا خوشیمونو کامل کنه. رستوران ستاره نو بهترین رستوران شهر که واقعانم بهترین بود .من و بابا رستورانای زیادی رو امتحان کردیم ولی این چیز دیگه ای بود خیلی وقت بود تعریفشو از این و اون میشنیدیم اما موقعیتش جور نمیشد که بریم.امروز بالاخره طلسمش شکسته شد و شام رفتیم اونجا واقعا دکور سنتی قشنگی داشت چه فضای سرپوشیدش چه فضای آزاد با یه موسیقیه سنتی که بابا عاشقش شده بود حسابی بهمون خوش گذشت اولش شما چون توراه خوابت برد گذاشتیمت تو کریرت تا بیدار نشی بعدش که سفارش دادیم شما هم بیدار شدی و با دیدن سفره و غذاها دیگه ... اینم عکسای طلا خانوم (نورپردازیش خیلی...
12 مرداد 1392

رونیا راننده میشود...

گلکم چند وقتی هست که به فرمون ماشین علاقه پیدا کردی و همش خودتو میندازی طرفشو و همیشه حواست بهشه و ازش چشم برنمیداری و عین راننده ها پشتش میشینی البته نباید تعجب کنم چون وقتی شمارو باردار بودم تا ماه نهمم رانندگی میکردم با اون شکم قلمبه و مطمئن بودم شما هم حتما راننده ماهری میشی از عکسات که اینطوری بر میاددددددددددد                                                        ...
12 مرداد 1392